شهيد هاشمي نژاد در قامت يك برادر(2)


 





 

حادثه مسجد فيل يكي از پررنگ ترين نقاط مبارزاتي شهید هاشمی نژاد در شروع مبارزات است. اگر در اين باره مطلبي داريد استفاده مي كنيم.
 

حادثه مسجد فيل در سال 43 رخ داد كه من هنوز در بهشهر بودم، ولي اخبار به ما مي رسيد. ايشان 10 شب در مسجد فيل منبر رفتند و در هر شب يكي از لوايح شش گانه دولت (لوايح ايالتي-ولايتي) را تشريح مي كردند. و راجع به حقوق زنان، انتخابات، اراضي و مسائل گوناگون بحث هاي انتقادي داشتند و به شدت به مواضع حكومت در اين زمينه حمله كردند.
جمعيت كثيري هم در آن شب ها در مسجد حضور داشتند. مسجد فيل مسجد بزرگي بود كه علاوه بر داخل آن در خيابان ها هم جمعيت زيادي بود طوري كه خيابان ها بسته مي شد. اين سخنراني ها تا ده شب ادامه داشت كه در شب دهم كلانتري محل مسجد را محاصره كرد و ساواك هم به مسجد حمله كرد تا ايشان را دستگير كند. در اين ميان چراغ ها را خاموش كردند تا ايشان را از آنجا فراري دهند و از طرفي هم جمعيت متفرق شوند و از مسجد بيرون بروند ولي مردم همچنان در آنجا بودند. ظاهراً ايشان را دستگير مي كنند و از مسجد بيرون مي آورند و سوار فولكس واگن مي كنند كه يكي دو تا از مردم جلوي ماشين مي خوابند تا مانع حركت ماشين شوند. مأموران ساواك هم به آن دو نفر تيراندازي مي كنند و آنها را به شهادت مي رساند. بنده عكس يكي از آن دو نفر را پيدا كردم و همراه با خاطراتشان در آن كتاب آورده ام. به اين ترتيب يكي دو نفر كشته شدند و تعدادي هم دستگير شدند. همان شب شهيد هاشمي نژاد را بازداشت كردند. حتي شنيدم كه ايشان تا مرز اعدام هم پيش رفتند كه البته شخصيت ايشان شخصيت قابل احترامي بود. همان زمان آيت الله ميلاني در مشهد اعلاميه تندي عليه رژيم در حمايت از شهيد هاشمي نژاد دادند كه از ايشان انتظار چنين اعلاميه تندي نمي رفت. همچنين شنيده بودم كه آيت الله حكيم هم در نجف اقدام كرده بود و همين طور بعضي ديگر از مراجع اعلاميه هائي دادند و عليه اين قضيه واكنش هائي نشان دادند. رژيم هم جرئت اينكه برخورد شديدي با ايشان داشته باشد، نداشت و به همين دليل چند ماهي اخوي را در زندان نگه داشتند و سپس آزاد كردند. آن زمان به راحتي كسي را نمي گرفتند، بكشند و اعدام كنند. بالاخره روحانيت عزت و احترام داشت.

شما فرموديد در اين زمينه برخورد ساواك را شاهد بوديد.
 

بنده نه، آنهائي كه تعريف مي كردند اين طور مي گفتند. طبعاً شهرباني خيلي نمي توانست نقش داشته باشد. ساواك تازه در حال شكل گيري بود. در هر صورت ساواك يا شهرباني به آن دو نفر تيراندازي كردند و تا ساعت ها تيراندازي ادامه داشت و شهر شلوغ و ناامن بود. بر اساس پيام مقام معظم رهبري كه در روز شهادت ايشان با عنوان « در رساي خطابه اي پرشور» داده بودند فيلمي ساختند كه متأسفانه هنوز به دست من نرسيده است. در آن فيلم بنده، آقاي ابطحي، جواد آقا و آقامهدي و كل خانواده بازي مي كرديم. منتهي چون قيافه بنده شبيه به شهيد هاشمي نژاد بود، دنبال من آمدند تا به مشهد بيايم و در قسمت مربوط به مسجد فيل ايفاي نقش كنم. آن موقع من در مازندران در ماه رمضان سخنراني داشتم و نمي شد سخنراني را تعطيل كرد. به آنها اطلاع دادم تا فيلم برداري را به تأخير بيندازند و ظاهراً نشد و كار آنها عقب افتاد، به همين دليل جوادآقا را به جاي بنده بردند و تصوير ايشان را از دور با حركت هاي دست نشان مي دادند و صداي شهيد را هم گذاشته بودند. اگر من بودم چون تقريباً صدا و سبك صحبت من شبيه شهيد است، نيازي به اين كار نبود. به هر حال فرزند بزرگ ايشان جوادآقا اين نقش را بازي كردند و همان صحنه ها، شلوغي خيابان ها و تيراندازي ها را ايجاد كرده بودند و تا نيمه هاي شب فيلم برداري مي كردند. در واقع بنده بعد از ماجراي مسجد فيل به مشهد رفتم.

فضاي اختناق آن دوران حكم مي كرد كه فشارهائي از سوي ساواك يا عوامل رژيم بر منزل ايشان وارد كنند. آيا شما شاهد چنين مسائلي بوديد؟
 

آن زمان كنترل شديد بود و ايشان مرتباً احضار و بازداشت مي شد و بعد هم ممنوع المنبر شد. البته ايشان با نام هاي مختلف مثل حسيني، هاشمي نژاد مشهدي و... در سراسر كشور منبر مي رفتند. بيشتر منبرهايشان در تهران بود. البته در مازندران و شهر بابل هم با اسم مستعار منبر داشتند. بلافاصله چند شب بعد از سخنراني ايشان مشخص مي شد كه چه كسي منبر داشته است و معمولاً منبرهايشان كمتر ادامه پيدا مي كرد. در مشهد پائين يكي از خيابان ها پاساژ بزرگي بود و منبر ايشان آنجا برگزار مي شد و جمعيت عظيمي از روشنفكران، تحصيلكرده ها، دانشجويان و اساتيد دانشگاه ها پاي منبر ايشان بودند. همزمان با ايشان 500 متر پائين تر در همان مسجد فيل آقاي كافي معروف منبر مي رفت كه منبر ايشان خطري براي نظام نداشت. ايشان يك روضه خوان باسواد بود و انقلابي نبود كه رژيم از ايشان وحشت داشته باشد. البته ايشان خوب صحبت مي كرد و روضه مي خواند. لذا اگر ايشان 20 شب منبر مي رفت خم به ابروي كسي نمي آمد، ولي وقتي قرار بود شهيد هاشمي نژاد 10 شب به منبر برود، شب ششم منبر ايشان را تعطيل مي كردند. حرف هائي كه ايشان مي زد براي افشاگري، روشنگري و آگاهي بخشي به جامعه بود و لرزه بر اندام رژيم مي انداخت و براي سرگرمي نبود، به همين دليل مدام تحت كنترل بود.
به خاطر دارم كه بعد از مدت ها كه به مشهد رفته بودم، شب ها براي اقامه نماز به مسجد حاج ملاهاشم كه در نزديكي حرم قرار داشت و آقاي مرواريد معروف در آن مسجد نماز مي خواند، مي رفتند، چون ايشان در نماز وسواس داشتند و مقيد بودند كه نماز را به جماعت بخوانند، پشت سر آقاي مرواريد نماز را به جماعت مي خواندند. ما هم همراه ايشان به آن مسجد مي رفتيم. بعد هم به مسجد گوهرشاد مي رفتند و در كلاس درس آيت الله ميلاني شركت مي كردند. من هم چون سنم كم بود، بيرون مسجد مي نشستم و مطالعه مي كردم و قدم مي زدم تا درس ايشان تمام شود و به اتفاق به منزل بر مي گشتيم. بين مسجد ملاهاشم و مسجد گوهرشاد ده دقيقه يك ربع پياده راه بود و ايشان اين مسير را پياده مي رفتند. خيلي از انقلابيون و مبارزين براي اينكه نمي خواستند ارتباطات زياد مشخص شود، معمولاً پس از نماز كه ايشان پياده مي رفتند همراه ايشان قدم مي زدند و بحث مي كردند، بدون آنكه حساسيت زيادي ايجاد شود. شهيد هاشمي نژاد از نظر تربيتي خيلي حساس بودند و مي گفتند: «وقتي با بزرگ تر راه مي رويد، يك قدم عقب تر باشيد و شانه به شانه يا جلوتر حركت نكنيد.» شايد هم بحث سياسي داشتند و مسائل امنيتي را رعايت مي كردند. من آن زمان سنم كم بود. البته منظور ايشان بيشتر مسائل تربيتي بود، ولي خود من نظرم اين بود كه شايد مي خواستند بنده متوجه نشوم، شخصي كه سئوال مي پرسد درباره چه چيزي با ايشان بحث مي كند. در هر حال وقتي راه مي رفتيم مي گفتند: «با فاصله راه برويد تا احترام بزرگ تر هم حفظ شود.»

در مبارزه، نگاه ايشان به مبارزه مسلحانه چگونه بود؟
 

مخالف مبارزه مسلحانه نبودند، ولي كارشان نبرد مسلحانه نبود. در واقع ايشان و شخصيت هائي نظير ايشان تربيت كنندگان مبارزين بودند، لذا شهيد هاشمي نژاد نه تنها مخالف نبرد مسلحانه نبودند، بلكه در سخنراني هاي ايشان، آقاي خامنه اي و آقاي طبسي مشوق اين قضايا بودند و اين شخصيت ها وظيفه خط دادن و تغذيه فكري مبارزين مسلمان را بر عهده داشتند. خيلي از مبارزين با آيت الله خامنه اي، شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي ارتباط داشتند. حتي ‌آقاي هاشمي رابط سازمان مجاهدين خلق در داخل و خارج از كشور بودند و گاهي از مشهد، مبارزين را به تهران خدمت آقاي هاشمي ارجاع مي دادند و انصافاً سهم بزرگي در مبارزه داشتند.

شهيد هاشمي نژاد كانون هاي مختلفي را كه عنوان جوان با خود همراه داشت، از جمله انجمن جوانان مسلمان بهشهر و كانون فرهنگي جوانان مشهد را تشكيل داده بودند. اگر خاطره اي از كانون ها و منبرها داريد بفرمائيد.
 

در مشهد كانوني بود كه شوهر همشيره مان آن را تأسيس كرده بود و در آنجا بحث هاي اعتقادي ديني مي شد و به سئوالات جوانان در زمينه هاي مختلف پاسخ داده مي شد. البته بعدها چندين جلد كتاب از اين بحث ها و پاسخ به سئوالات به نام «پاسخ به مشكلات جوانان» به چاپ رسيد كه يك جلد از آنها درباره بحث ها و پاسخ هاي شهيد هاشمي نژاد بود. بنده هم در اين كانون حضور داشتم و اكثراً مقاله مي نوشتم و قبل از صحبت ايشان، مقاله مي خواندم و پالتوئي تنم بود و مقالات خيلي شيكي هم مي خواندم، در ضمن پذيرائي و كمك هم مي كردم. روزهائي كه ايشان پاسخ به سئوالات داشتند كه جمعه ها 9-11 صبح بود، انصافاً شلوغ بود و جاي نشستن نبود.

معمولاً چه سئوالاتي مطرح مي شد؟
 

سئوالات مختلف سياسي، اجتماعي، ديني و مسائل مذهبي كه اين سئوالات در كتاب «پاسخ به مشكلات جوانان» هست. مي توانيد اين كتاب را از پسر بزرگشان جوادآقا بگيريد و نگاهي به آن بيندازيد. البته آقاي ابطحي متأسفانه همه بحث هاي ايشان را چاپ نكردند، بلكه بيشتر بحث هاي خودشان را چاپ كردند و فقط يك جلد اين مجموعه بحث هاي شهيد هاشمي نژاد است. روزي كه ايشان صحبت مي كرد، استقبال بي نظير بود و اقشار تحصيلكرده و دانشگاهي به اين جلسات مي آمدند. يك بار كه آيت الله بهشتي از آلمان به ايران آمدند، شهيد از ايشان دعوت كردند و به كانون آمدند و در كانون بحث اعتقاد صحبت كردند و شهيد هم از حضور ايشان خوشحال بود و از ايشان تجليل كرد و به عنوان مجتهدي مسلم براي ايشان احترام قائل بود.
شخصيت هاي مختلفي به كانون مي آمدند و گاهي هم از آنها دعوت مي شد كه صحبت كنند، البته اكثراً شنونده بودند. ميز گردي بالاي سالن بود كه ايشان پشت ميز مي نشستند و جمعيت هم مقابل ايشان روي صندلي مي نشستند و سئوالات كتبي به ايشان داده مي شد و ايشان هم جواب مي دادند. رژيم هم به ايشان حساس بود و بعد از مدتي به ايشان اجازه نداد كه صحبت كنند و به سئوالات پاسخ دهند و جلسات ايشان را تعطيل مي كرد. اين جلسات پاسخ به سئوالات در جاهاي مختلف مثلاً در ميدان صاحب الزمان «عجل الله تعالي فرجه الشريف» يا در خيابان نادري كنار هتل الغدير برگزار مي شد.
در بهشهر هم انجمني به نام انجمن جوانان بود كه آقاي بني كاظمي و آن اخوي كه در بهشهر بودند آن را تشكيل داده بودند. آنها آن زمان از جوانان بهشهر بودند. سالي يك بار به حاج آقا به بهشهر مي آمدند، هفت شب را در مسجد نصيرخان كه هم اكنون به مسجد امام حسين «عليه السلام» تغيير نام يافته است، به سئوالات پاسخ مي دادند. اين مسجد حياط بزرگي داشت و جمعيت زيادي نزديك به چهارصد پانصدنفر در جلسات ايشان شركت مي كردند. چون ايشان خيلي بي پرده، صريح و قاطع صحبت مي كردند، رژيم به جلساتشان خيلي حساس بود. يكي از خاطرات من راجع به همين جلسات در بهشهر است. ايشان در آن شب ها جلسات پاسخ به سئوالات داشتند. منزل پدري ما در بهشهر دست اخوي ما بود و در چوبي قديمي داشت. شنيدم كه در مي زنند وقتي در را باز كردم ديدم رئيس ساواك و رئيس شهرباني مازندران پشت در هستند و گفتند: «آقا تشريف دارند؟» گفتم: «بله فرمايشي داريد؟» گفتند: «مي خواستيم خدمتشان برسيم.» گفتم: «اجازه بدهيد ببينم وقت دارند يا نه.» و در را هم پشت سرم بستم كه يك وقتي داخل نيايند. خدمت آقا رفتم و گفتم: «رئيس شهرباني و رئيس ساواك آمده اند و پشت در هستند.»
اين اتفاق مربوط به زماني بود كه اختناق شديدتري در كشور حاكم بود و بخش عظيمي از روحانيت و مردم وقتي يك پاسبان را از دور مي ديدند وحشت مي كردند. در آن بحران و اختناق ايشان گفتند: «به آنها بگوئيد وقت ندارم، باشد در فرصت بعد.» كه البته چنين فرصتي هم بعداً به آنها داده نشد. رفتم و گفتم: «آقا گفتند وقت ندارم.» آنها هم گفتند: «به ايشان بگوئيد شب كه روي منبر صحبت مي كنند راجع به آمريكا و اسرائيل حرفي نزنند.» من هم گفتم: «بسيار خب!» و بلافاصله در را بستم و پشت در را هم انداختم تا مبادا داخل بيايند. آمدم و وقتي به حاج آقا گفتم، لبخند تمسخرآميزي نسبت به آنها زدند و گفتند: «بسيار خوب.». ايشان اخلاقي كه داشتند اين بود كه آنچه دشمن از ايشان مي خواست، برعكس عمل مي كرد. شهيد هاشمي نژاد بحث خودشان را مي كردند و آنها هم مرض داشتند. اگر اين حرف را نمي زدند، شايد ايشان اصلاً دنبال اين قضيه نبود و همان بحث هاي انقلابي و سياسي خودشان را مي كردند. شب روي منبر بعد از خواندن خطبه بدون مقدمه گفتند: «عصر چنين مراجعه اي شد (و عين ماجرا را نقل كردند) و به من گفتند راجع به آمريكا و اسرائيل صحبت نكنم. سئوال من اين است چرا سخن نگويم.» اصلاً بحث دو ساعت آن شب به افشاگري عليه جنايات آمريكا و اسرائيل در سراسر دنيا از جمله ايران پرداختند.
واقعاً يكي از ويژگي هاي كم نظير ايشان شجاعتشان بود و اينكه امام (ره) مي فرمايد: «مرد جوانمرد عالم فاضل و مجاهد» بيهوده از كسي تعريف نمي كنند. شهيد هاشمي نژاد يك شخص معمولي مجاهد نبودند، بلكه عالم و فاضل مجاهد بودند.

يكي از نكاتي كه به نظر مي رسد اين است كه ايشان تأليفات زيادي داشتند كه اغلب آنها تأليفاتي قوي است. شهيد هاشمي نژاد از نظر علمي در چه سطحي بودند؟
 

همان اوايل يك بار قبل از خطبه هاي مشهد از خيلي از دوستان ايشان گله كردم و در سال 60 -61 يك مصاحبه مطبوعاتي مشترك با مطبوعات مختلف گذاشتم. روزنامه اطلاعات آن زمان تيتري با عنوان «گله دوستانه از دوستان» زده و بخش هاي حساسي از مصاحبه را هم چاپ كرده بود كه مقداري م جنجال برانگيز شده بود و به عده اي هم برخورده بود.
واقعيت اين است كه نبايد بحث شهدا آن هم در اين سطح و رده را به سال و روزي خلاصه كنيم. حالا تلويزيون ساعت ها فيلم هاي بيخود و حرف هاي بيهوده پخش مي كند و روحانيوني را به صحنه مي آورد كه نمي خواهم اسم ببرم و خيلي از مراجع و بزرگان هم معترض شده اند كه اين آقايان نه سواد و نه جايگاه و سابقه اي دارند. به چه دليل اينها را به تلويزيون دعوت مي كنيد؟ ما اين همه شخصيت علمي در كشور داريم. اگر مي خواهيد طلبه جوان بياوريد. طلبه هاي خوش فكرتر از ايشان داريم كه با محتواتر از ايشان حرف مي زنند. چرا چنين اشخاصي را بزرگ مي كنيد؟
بعد علمي شخصيت شهيد هاشمي نژاد واقعاً شناخته نشده است. آقايان عبداللهيان، كاملان و ابطحي، هر كدام وزنه هاي علمي در جامعه ما هستند. آقاي مهدوي كه بحث قرآني دارند از شاگردان شهيد هاشمي نژاد بودند و آقاي ايازي كه ظاهراً پسرخاله آقا هستند، همه اين اشخاص از شاگردان شهيد هاشمي نژاد هستند. روي بعد شخصيت علمي ايشان كم كاري شده است. توده مردم به سخنراني ايشان اشاره دارند و اينكه ايشان سخنران قهاري در كشور بودند و اگر نگويم بي نظير، كم نظير بودند. در سخنراني دو نفر خيلي مطرح بودند، يكي آقاي فلسفي و يكي هم شهيد هاشمي نژاد. از نظر هيجان و شور در خطابه ها، شهيد هاشمي نژاد اول بودند. متأسفانه توده مردم فقط به اين مسئله اشاره دارند كه ايشان سخنران خوبي بود، بله و جاي شكي نيست يا مثلاً در بعد نويسندگي اشاره به قلم شيواي ايشان دارند و دو كتابشان «مناظره دكتر و پير» و «درسي كه حسين «عليه السلام» به انسان ها آموخت» را مي شناسند، در حالي كه شهيد هاشمي نژاد تأليفات بسياري دارند، از جمله «اصول پنج گانه اعتقادي»، «مشكلات مذهبي روز»، « روز سوم بين اسلام و كمونيسم»، «اسلام و سرمايه داري» و «مسائل جنسي در اسلام و جهان» و ساير كتاب ها و نوشته هاي ايشان. در بعد نويسندگي كمتر كار شده است كه اوج قضيه كتاب «مناظره دكتر و پير» بود كه 25 بار محرمانه چاپ شده است. آن زمان اين كتاب را از هر كسي مي گرفتند، او را دستگير مي كردند. در مجموع باز هم بر اين مهم تأكيد مي كنم كه در بعد علمي و قلمي شخصيت ايشان كمتر كار شده است و بيشتر روي مسائل تبليغي و سخنراني ايشان تمركز شده است. انصافاً از دوستان نزديك ايشان خيلي گله مندم كه حداقل در سالگرد ايشان، روي اين قضيه بيشتر كار كنند.

قبلاً اشاره فرموديد كه ايشان از فعاليت هاي مسلحانه حمايت مي كردند. يكي از شاخص هاي فعاليت هاي مسلحانه آن دوران سازمان مجاهدين خلق بود. اين سازمان يكي از اصلي ترين حرف هايش اين بود كه اسلام براي مبارزه علم ندارد و علم مبارزه ماركسيسم است و عملاً به كمونيسم گرايش داشتند و به نظر مي رسد كتاب «راه سوم بين كمونيست و سرمايه داري» نوعي پاسخ به اين گروه هم هست.
 

البته اين كتاب بيشتر در بعد اقتصادي است. سازمان كتابي درباره اقتصاد داشت كه آن را به هر شكل ممكن در زندان در ملاقات هاي خصوصي كه داشتند، نفوذ داده بودند. در واقع در اين كتاب ماركسيسم و اقتصاد آن را تشريح كرده بودند بعضي جاها كه بحث استثمار بود، چند آيه و حديث آورده بودند تا بگويند اقتصاد اسلامي كه شما مي گوئيد اين است در حالي كه اين گونه نبود. از طرفي آن وقت ها افكارشان خيلي در دسترس نبود و يكي از دلايل انحرافشان هم خانه هاي تيمي بود.

كتاب هائي كه ايشان تأليف و بحث هائي كه در اين باره مي كردند، ريشه تفكرات آنها را تا حدي هدف قرار مي داد. آيا اين تأليفات و بحث ها واكنش جدي از طرف سازمان مجاهدين نداشت؟
 

آقاي طبسي و شهيد هاشمي نژاد در مشهد با سازمان مجاهدين خلق بودند. با افرادي چون محمود احمدي، حياتي، احمد حنيف نژاد (برادر محمد حنيف نژاد)، حسن راعي و حسن آلادپوش. در مجموع شهيد هاشمي نژاد وقتي به زندان رفتند، با افكار و عقايد مجاهدين آشنا شدند و بيرون زندان كمتر با افكار و عقايد آنها آشنا بودند و با آنها ارتباط و تماس داشتند و اگر ارتباطي هم بود اعضاي مجاهدين مي آمدند و ارتباط برقرار مي كردند و شهيد هاشمي نژاد و ساير روحانيون كمتر آنها را مي شناختند كه آيا آنها عضو سازمان مجاهدين هستند يا خير. ولي اعضاي مجاهدين به قول آقاي بخشي با هدف روشنگري و آگاهي به روحانيون وارد صحنه مي شدند و با آنها ارتباط برقرار مي كردند. ممكن است برخي از رجال فعلي ما مي دانستند كه آنها كيستند و برخي هم اطلاعي نداشتند البته اين مربوط به خارج از زندان مي شد، چون وقتي به زندان رفتند، آنها را شناختند. شهيد هاشمي نژاد كسي بود كه در زندان مشهد با سران مجاهدين مباحث اعتقادي، ايدئولوژيك و سياسي داشتند، طوري كه اين اواخر در زندان گفته بودند كه با آخوندها، به خصوص با اين شخصيت ها، بالاخص شهيد هاشمي نژاد كه بحاثي قوي بود، بحث عقيدتي و اعتقادي نكنيد. اين اشخاص برخي مسائل را مي فهمند و در مي آورند و عليه خود ما به كار مي برند و لذا اين اواخر بعد از بحث هاي بسياري كه شهيد هاشمي نژاد و امثال ايشان در زندان با سران مجاهدين داشتند، آنها به اعضاي سازمان اعلام كردند كه اين شخصيت ها از نظر ما قابل قبول نيستند و بايد تحريم شوند و رابطه با آنها قطع شود و فقط با آنها رابطه عاطفي داشته باشيد نه رابطه عقيدتي، سياسي و ايدئولوژيك. چنانچه همين تحليل را راجع به آقاي طالقاني داشتند و مي گفتند به هيچ وجه با آقاي طالقاني بحث هاي ايدئولوژيك نكنيد، فقط با ايشان بحث هاي عاطفي داشته باشيد. بنده با آقاي طالقاني، آقاي منتظري، آقاي هاشمي رفسنجاني، مقام معظم رهبري، شهيد رجائي و بسياري از سران رژيم فعلي چه آنهائي كه در رأس هستند و چه آنهائي كه در دولت هاي قبلي بودند، در زندان هاي قصر و اوين بودم و با آگاهي از مجاهدين خلق صحبت مي كنم. بنابراين آنها اگر حرفي هم داشتند، در بعد سياسي صحبت مي كردند.
به ياد دارم كه در زندان تهران بودم و شهيد هاشمي نژاد به ملاقات من آمده بودند و احتمالاً هم چيزي به انقلاب نمانده بود. همان جا از ايشان خواستم چون شرايط حساس است و بچه ها حتي مجاهدين در زندان تحت فشار هستند، وقتي بيرون تشريف برديد در سخنراني ها از مسعود رجوي و موسي خياباني تجليل كنيد، چون آن وقت ها هنوز ديدگاه ها، انحرافات و مواضعشان مشخص نشده بود. بيشتر بحث سياسي و انقلابي بود و غير از حضرت امام (ره) در آن شرايط بحران همه از سازمان مجاهدين خلق حمايت مي كردند. اين حمايت ها به صورت حمايت هاي مالي و يا تهيه خانه هاي تيمي بود و مجاهدين را به عنوان شخص مي شناختند و با آنها ارتباط داشتند. بعد كه مواضع آنها مشخص شد بحث اينكه چه كساني حمايت مي كردند و ادامه دادند و چه كساني جدا شدند پيش آمد. اينكه گاهي مي گويم واقعيت هاي تاريخ را نبايد با مسائل سياسي قاطي كرد اينجاست. آن وقت ها سازمان مجاهدين خلق به اصطلاح افتخار انقلابيون بودند. البته اين قضيه ربطي به عملكردهاي بعدي آنها ندارد و شايد هم مصلحت نيست چاپ شود، چون به گوش آنها مي رسد. مثلاً مي گفتند فلاني آرزويش اين است كه با يكي از اعضاي مركزي سازمان مجاهدين خلق ارتباط برقرار كند. اين سازمان به عنوان سمبل گروه هاي مسلمان مبارز كه به طور مسلحانه با رژيم درگير بودند و در كنار كارهاي عقيدتي و سياسي آقايان، به كمك يكديگر به رژيم لطمه مي زدند.
البته امام (ره) جنگ مسلحانه را قبول نداشتند. جنگ مسلحانه يك تز انقلابي مبارزاتي است نه اينكه آخرين لحظه در پادگان عشرت آباد بريزند و چند اسلحه بگيرند و چند گلوله در كنند و بعداً هم بگويند انقلاب با جنگ مسلحانه پيروز شد. انقلاب با جنگ مسلحانه پيروز نشد. جنگ مسلحانه يك تز مبارزاتي دراز مدت است. امام به اعضاي مجاهدين خلق كه در نجف خدمتشان رفته بودند، فرمودند: «شما موفق نمي شويد و نيروهايتان را هم از دست مي دهيد.» بنابراين جنگ مسلحانه را آقايان تأئيد و حمايت مي كردند و از مجاهدين هم حمايت مي كردند.
وقتي جريان اپورتونيست ها و تغيير ايدئولوژيكي پيش آمد افراد مواضعشان را مشخص كردند و در سال 55-56 قبل از اوج گيري انقلاب يكي از اولين چهره هائي كه با صراحت و قاطعيت تمام عليه منافقين افشاگري كرد، شهيد هاشمي نژاد بود. ايشان در زندان با آنها بحث كرده و به خوبي شناخته بود. بعد از شهيد هاشمي نژاد سايرين به افشاگري عليه مجاهدين پرداختند.
به خصوص بعد از پيروزي انقلاب كه حتي خيلي ها مي گفتند مصلحت نيست و حتي دوستان نزديكشان ايشان را زير سئوال بردند. آنها مي گفتند الان مصلحت نبود شما اين گونه صحبت كنيد. پس از آنكه چهره واقعي آنها رو شد، متوجه شدند كه حق با شهيد هاشمي نژاد بوده است. پس از اين جريان ها مجاهدين جنگ مسلحانه را به راه انداختند و قضاياي 30 خرداد پيش آمد.

به ويژگي هاي شخصيتي ايشان مي پردازيم. مقام معظم رهبري در مصاحبه اي به چند خصلت شهيد هاشمي نژاد اشاره كردند. با توجه به اينكه ايشان از نزديك با شهيد آشنائي داشتند و وسواس خاصي هم در كاربرد لغات دارند، اگر امكان دارد مصاديق اين توصيفات مثلاً تواضع ايشان را بفرمائيد.
 

تواضع و فروتني ايشان انصافاً فوق العاده بود. به خاطر دارم در اوج مسائل مبارزاتي و امنيتي بعد از انقلاب با فشاري كه امام در مورد حفاظت ايشان آورده بودند كه اگر قبول نكرد بازداشتش كنيد و به سپاه بياوريد تا حفاظت را قبول كنند. با اصرار و فشار امام ايشان مجبور شدند بپذيرند، ولي تازه آن هم چه پذيرفتني! ايشان متأسفانه يا خوشبختانه يك پيكان داشتند كه گاهي آن را هل مي دادند تا روشن شود. خيلي عجيب بود شهيد هاشمي نژاد تا آخرين لحظه غير از پيكان خودشان سوار ماشين ديگري نشدند. يك موتور با دو محافظ جلو حركت مي كرد، پيكان حامل شهيد هاشمي نژاد وسط بود و بعد هم يك ماشين پشت سر حركت مي كرد. دفتر حزب انقلاب اسلامي در خيابان عشرت آباد بود. اين دفتر ساختمان پنج طبقه اي بود و شهيد هاشمي نژاد طبقه بالا بودند. از پائين يك خانم پيرزني بود كه قبلاً در منزل مي آمد و حاج آقا به ايشان كمك مي كرد. بعدها
به خاطر مسائل امنيتي گفتيم كه اين خانم به دفتر بيايند. وقتي اين خانم به دفتر مي آمد، از پائين با حاج آقا تماس مي گرفتيم كه اين پيرزن آمده است. پيرزن فرتوتي هم بود و آن وقت ها ساختمان ها آسانسور نداشتند به اين خانم مي گفتم: «حاج آقا گفتند صبر كنيد پائين باشيد، خودم پائين مي آيم.» او قبول نمي كرد و مي گفت: «نه من بايد خودم پيش آقا بروم.» و 5 طبقه را بالا مي آمد. چاره اي نبود و حفاظت هم كنترل مي كرد. ايشان شانه هاي حاج آقا را از روي عبا مي بوسيد و پولش را مي گرفت و مي رفت.
ايشان در اوج مسائل امنيتي گاهي بخشي از مسيرها را پياده مي رفتند. مردم هم مي ديدند و ناراحت مي شدند. خوب به خاطر دارم در روز شهادت آيت الله بهشتي مي خواستند براي سخنراني به صحن امام بروند، چون جمعيت زياد بود از ماشين پياده شدند و محافظين هم همراهشان بودند. مردم فرياد مي زدند: «حاج آقا تو را به پيغمبر، به قرآن و به جدت رعايت كنيد و مراقب باشيد.» چون مردم واقعاً به ايشان علاقه داشتند. گفتم كه دانشجويان و ليسانسيه ها و اطبا به منزل ايشان مي آمدند و با ايشان بحث هاي اصول اعتقادي داشتند. با يكي از آنها و اخوي شب جائي بوديم. حدود 10-11 شب به منزل برگشتيم. خانواده شان خواب بودند. ما آرام وارد خانه شديم و به آشپزخانه رفتيم. ايشان گفتند: «هرچه هست مي خوريم.» يادم نمي رود غذا كوكوسبزي بود و ايشان با گوشه عبايشان كنار ماهيتابه را گرفتند و يك پارچه روي زمين گذاشتند و ماهيتابه را روي آن قرار دادند. پيش دستي هم نياوردند و كمي هم نان بود و خودماني و راحت غذا خورديم. خيلي بي ريا، ساده و راحت بودند. احترام خاصي براي مردم قائل و در مقابل مردم بسيار متواضع بودند. چنانچه در مقابل خان ها، سرمايه دارها و طاغوت بسيار خشن، قاطع و جدي بودند. ايشان مقاله اي تحت عنوان «آيا اگر خان شكنجه گر باشد بايد از مجازات مصون بماند؟» نوشتند. شبي كه اين مقاله را نوشتند. فيلمي راجع به جنايات خان ها در شيراز از تلويزيون ديدند پس از آن تا نيمه هاي شب مشغول نوشتن مقاله اي در اين باره شدند و آن را به روزنامه جمهوري اسلامي دادند كه آقاي مسيح مهاجري اين مقاله را چاپ كردند. در اين مقاله گفته شده بود كه آيا ما فقط بايد با شكنجه گرهاي ساواك برخورد و آنها را اعدام كنيم يا اگر خاني كه در روستاها نسبت به توده مردم جناياتي مرتكب شده است بايد از شكنجه مصون بماند؟ يعني همان طور كه در مقابل مردم بسيار متواضع بودند، در مقابل دشمنان مردم بسيار قاطع و صريح بودند.

از ديگر ويژگي هائي كه مقام معظم رهبري اشاره كردند، صداقت بود و اينكه ايشان تحت هر شرايطي راستگو بودند.
 

بله. البته بالاي سر ساواكي ها و بازجوها تابلوئي بود تحت اين عنوان «النجاه في الصدق، نجات در راستگوئي است.» عوام و آنهائي كه سياسي نبودند و آنها را بر حسب اتفاق با گروهي دستگير كرده و آورده بودند و تحليل و شناخت نداشتند، ممكن بود تحت تأثير قرار بگيرند كه اين سخن پيامبر است و بايد راست گفت، به اين ترتيب عده اي را لو بدهيم، ولي ايشان اين گونه نبود. در اين باره تحليلمان اين بود «النجاه في الكذب، نجات در دروغگوئي است.» در مقابل دشمن در بازجوئي با ساواكي ها اگر مي خواستيم راست بگوئيم، عده ديگري را با اطلاعات ما دستگير مي كردند و به زندان مي آوردند. آقاي طبسي، شهيد هاشمي نژاد و آقاي خامنه اي در جلسات و مسائل سري با هم بودند و ايشان اين اسرار را به شدت حفظ مي كرد و مدت ها ساواك را در بازجوئي ها بازي داد. در وزارت اطلاعات كتاب قطوري است كه بنده راجع به ايشان به بازجوئي هايشان نوشته ام. در اين كتاب گزارش بازجوئي هاي ايشان هست و نمي توان كوچك ترين نقطه ضعفي از شهيد هاشمي نژاد گرفت. من يادم هست كه در بازجوئي ها در مشهد آخرين لحظه كه شكنجه ها و فشارها خيلي زياد شده بود، طوري كه خود ايشان هم خسته شده بودند. بنده هم در زندان مشهد بودم هم اوين و هم قصر. روحيه خوبي داشتم و جايم را مرتباً عوض مي كردند. گاهي كه خسته مي شدم شلوغ مي كردم تا جايم را عوض كنند كه هم افراد جديدي را ببينم و هم اطلاعات بيشتري به دست آورم.
در زندان مشهد رئيس ساواك در بازجوئي آخر شب حدود ساعت 11/5 كه مي ديد بازجوئي فايده اي ندارد، گفت: «شما شهريه از كجا مي گيريد؟» آن موقع در مشهد آقاي مهامي شهريه امام را توزيع مي كرد كه خودش مدرس هم بود كه بعد مسائلي پيش آمد و از صحنه خارج شد. من گفتم: «م شهريه نمي گرفتم، چون منزل اخوي بودم و كلاس مي رفتم و درس را مي گرفتم و پياده به منزل ايشان بر مي گشتم و شام و ناهار را هم آنجا بودم. پولي هم احتياج نداشتم و شهريه نمي گرفتم.» البته ما خيلي چيزها را مي دانستيم. يادم هست بعد از ده ماه چون بهانه اي نداشتند و از طرفي مرا از اين زندان به آن زندان مي بردند به رئيس ساواك گفتم، مي خواهم با اخوي ملاقات كنم. او گفته بود، به يك شرط كه به او بگوئيد حرف هايش را بزند. ده ماه گذشته بود و با آن همه شكنجه و ايشان هيچ اطلاعاتي به آنها نداده بودند. به حاج آقا كه اين مطلب را گفتم گفتند: «خوشحال شدم از اينكه فهميدم حرفي كه به درد اينها بخورد، گفته نشده است.» شهيد هاشمي نژاد انصافاً در بازجوئي ها آنها را بازي مي داد و وقت گذراني مي كرد و اطلاعاتي به آنها نمي داد. مقاومت، صداقت، وفا نسبت به دوستان و ياران مبارز، حفظ اسرار و امانت داري همگي از ويژگي هاي بارز شخصيت ايشان بود. صداقت و پاكي ايشان بي نظير بود و رهبري هم كه چنين تعبيري از ايشان داشتند، به اين دليل بود كه سال ها با شهيد هاشمي نژاد بودند.

همسر ايشان در يكي از خاطراتشان اشاره كرده بودند بر خلاف جوي كه بود، ايشان در خانه خيلي روشنفكر بودند و در منزل همكاري داشتند.
 

ايشان خلي ملاحظه خانواده شان را مي كردند و به آنها احترام مي گذاشتند. مثلاً گاهي كه خانواده شان خواب بودند و با من به منزل مي آمدند مي گفتند: «آرام تر! بچه خواب هستند.» يا وقتي كه تنها به منزل مي آمدند در را آرام مي زدند كه بچه ها و خانمشان بيدار نشوند. به هرحال كار ايشان ساعت خاصي نداشت. شنيدم كه اخيراً آقاي خامنه اي كه به مشهد رفته بودند، با جوادآقا پسر بزرگ ايشان نشستي داشتند كه بنده از اخوي شان شنيدم كه آقاي خامنه اي نسبت به مادر ايشان احترام خاصي قائل بودند. ايشان چند ماه پيش فوت كرده بودند. آقاي خامنه اي مي گفتند:«مادر سختي هاي بسياري كشيدند، چه در زمان مبارزه، چه بعد از زندان و چه در انقلاب كه شهيد هاشمي نژاد درگير مسائل انقلاب شده بودند. ايشان در همه اين سال ها تنها بودند.» كه اينها را آقاي خامنه اي در ملاقاتشان با بچه ها نقل كرده بودند.

منبع درآمد شهيد هاشمي نژاد چه بود؟
 

ايشان خوشبختانه بر خلاف خيلي ها زندگي ساده اي داشتند. تنها چيزي كه داشتند يك پيكان قراضه بود كه گفتند: «آن را هم بفروشيد و (نمي دانم چقدر از اين پول را گفتند ما في الضمه براي رد مظالم بدهيد.» كه رفقا شوخي مي كنند براي رد ظالم بدهيد. آن وقت ها مثل الان نبود كه قيمت يك خانه 200 ميليون، 500 ميليون يا يك ميليارد باشد. يك خانه دو سه خوابه براي اين خانمشان و اجبارا يك خانه براي آن خانمشان داشتند. ايشان وصيت كرده بودند كه اين خانه با همه مخلفاتش مال اين خانم و بچه هايشان و آن خانه هم مال آن خانم و بچه هايشان است. غير از اينها چيز ديگري نداشتند. حتي موقع ازدواج بنده كه مسئوليت من با ايشان بود، پول چنداني نداشتند و شب عروسي كه مي خواستيم شام بدهيم، يك چلوكبابي كه از دوستان ايشان هم بود مي خواست چلوكبابي اش را افتتاح كند گفت، في سبيل الله به نام آقا مي دهيم ملت بخورند. به اين ترتيب سور شام ما را هم ايشان داد. براي محل زندگي مان هم خانه اي نزديك خانه ايشان بود كه دو طبقه داشت و يك طبقه را در اختيار ما گذاشت و به احترام اخوي، شش ماه هم از ما اجاره نگرفت. آن وقت ها ما هنوز تحريم نشده بوديم و هر چه الان دارم جهيزيه خانمم است. يكي از دوستان كه از امريكا آمده بود مي گفت: «زندگي شما همين است؟» گفتم: «فقط كتاب ها مال من است، بقيه مال جهاز خانم است.» در مجموع منظور اين است كه ايشان زندگي ساده و متوسطي داشتند و خوشبختانه چيزي از دنيا نداشتند كه روي آن جنگ و جنجال سياسي ايجاد شود.
به هر حال ايشان مدرس بودند و در حوزه تدريس مي كردند و مثل اساتيد حقوق دريافت مي كردند البته من در اين زمينه اطلاع چنداني ندارم، چون يا خيلي كوچك بودم يا در زندان بودم و يا در جريان امور نبودم. خوشبختانه هيچ كس نتوانست به خانواده ما به خصوص راجع به اخوي ها و فرزندانشان مثل حرف و حديث هائي درباره بعضي از آقايان و آقازاده ها كه اينجا خوردند، آنجا خوردند بزند. اينجا م شما آزاد هستيد مي توانيد از آقايان، خانم ها، مسئولين و پرسنل بپرسيد فلاني اينجا چگونه زندگي و رفتار كرده است.

شهادت ايشان با شهادت حضرت امام جواد «عليه السلام» همزمان شده بود. قبلاً اشاره كرديد كه اين موضوع نكته اي دارد، اگر ممكن است بفرمائيد.
 

ايشان براي شهادت امام جواد«عليه السلام» گاهي در منزلشان روضه داشتند. ما از نسل امام حسين «عليه السلام» هستيم، به همين دليل هم انقلابي هستيم. البته امام جواد «عليه السلام» هم از نسل امام حسين «عليه السلام» بودند. اخوي علاقه عجيبي به امام جواد «عليه السلام» داشتند و اولين فرزندشان هم كه به دنيا آمد، پسر بود و نامش را جواد گذاشتند. خانمشان نقل مي كردند بعد از شهادت ايشان به حرم رفتم و در آنجا خواب ديدم كه قبر ايشان آنجا نبود. در حرم خيلي اين طرف و آن طرف گشتم تا ببينم ايشان كجاست. ديدم داخل ضريح امام رضا «عليه السلام» هستند. عصباني شدم و داد و بيداد كردم (دعواهاي زن و شوهري) گفتم: «اينجا چه كاري مي كنيد؟ من كلي گشتم.» ايشان گفتند: «جايم اندكي تنگ بود و مرا به اينجا آوردند.» بعد خانمشان گفتند: «خب شما كه در دنيا اين همه امام اصرار مي كردند، مسئوليت هاي مختلف را قبول نكرديد، آنجا چه كاره شديد؟» گفتند: «من مسئول ملاقات امام جواد«عليه السلام» هستم.»
يادم هست آقاي منصوري مي گفت: «فلاني من هر وقت مريدهائي را به حرم مي برم، مي گويند سيد خيلي حاجت مي دهد و مي گفتند به ايشان متوسل شويد.» اين نشان دهنده اعتقادات خاصي بود كه مردم به ايشان داشتند و دارند. به هر حال ان شاءالله خداوند ايشان و همه شهدا را رحمت كند. از شما هم خيلي متشكرم كه زحمت كشيديد و حداقل گاهي گوشه و كنار در روزنامه و مجله اي از شهدا به خصوص شهدائي در اين سطح و رديف اسمي برده مي شود. اين گله كه چرا از امثال شهيد بهشتي و شهيد هاشمي نژاد حرفي زده نمي شود، هميشه براي ما باقي است.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35